وقتی پنج سالم بود پدرم 

مارو تنها گذاشت و رفت به یه شهر دیگه

برا کار کردن سالی یبار میومد 

ضربه ی روحی بزرگی بود 

تو اوج وابستگی یه دختر به پدرش یهو جاشو 

خالی ببینه

تو همین زمان های بچگی و کمبود عاطفه بود که

یکی از پسرای فامیلو دیدم 

از فامیلای مادری بود 

از شوخ طبعیش و توجهش به من خوشم اومد 

و تودلم نگهش داشتم 

گهگداری میدیدمشو تو دلم قربون صدقش میرفتم

تا اینکه یه روز خبر ازدواجشو با دختر خالش شنیدم

از طرفی خوش حال بودم که ازدواج کرده و از طرفی هم

از شنیدن حرف مادر، مادر بزرگم که گفته بود 

منو برا اون پسره انتخاب کرده بود تاراحت شدم 

تو دلم میگفتم خو نمیشد یه کم زودتر بگی .

تا اینکه گذشت هشت سال بعد باز یهو 

خبر طلاقشو شنیدم 

دیگه طاقت نیاوردم تو فضای مجازی هر چی تو دلم بود 

از خاطرات بچگی و حس بچگی براش توشتم 

اونم خیلی تعجب کرد 

اما حالا دیگه من متاهل بودم 

براش دختر عمومو انتخاب کردم 

خودمم واسطه شدم که بیان جفتشون خونه من و همو ببینن

تو تمام لحظاتی که حرف میزدن تو دلم آشوب بود

جالبش اینجا بود که بهم گف همیشه به چشم یه دختر بچه

بهم نگاه کرده نه همسفر زندگی 

ولی الان همون دختر بچه داشت براش زن میگرفت.

با تموم وجودم براشون آرزوی خوشبختی کردم 

 

دختر ,کرده ,بچگی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه arthadis81 لینک سازی شـــعـــــر خدمات کشاورزی شانار دیدار کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. دبيرستان دخترانه ارشاد فرخشهر ببین ببین دات آی آر|دانلود فیلم،سریال،انیمیشن و... دنیای عکس مجله دایان