برای سومین بار فیلم شام آخر رو 

دیدم 

"من عاشق شدم 

عشق زمینی 

عشق آدمیزاد به آدمیزاد"

پدره پسره به خانومه گف ۲۶ سال 

اونجوری زندگی کردی حالا ۱۰ سال 

عاشقانه زندگی کن 

"عشق" واژه ی گمشده ی این روزگار ما 

روزگاری که روز و شب هاش 

فقط زل میزنیم به یه صفحه ی بی روح 

روزشو شب میکنیم 

شبشو صبح 

ده سال پیشکش من به همون پنج سالشم 

قانعم که روحم مملو از عشق بشه

شبیه تصور های نوجوونیم

آغوش های ممتد 

بوسه های طولانی 

عشق بازی های تموم نشدنی 

طوری که روحم به آرامش برسه 

از این همه تلاطم بیفتم و 

کنار یه ساحلی آروم بگیرم 

و امشب برای چندمین بار 

پس زده شدن رو تحربه کردم 

و حاصلش شد غلطیدن دوباره اشک رو گونه هام

 

 

منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Damonxglx1 Situs esmailenosratzahi شهر زیرنویس گوگل وب سایت مجله نوبیا دراگون بال - گوکوی دوست داشتنی کلینیک فیزیوتراپی sefrdesign کارشناس اسبق ودبیرتربیت بدنی ناحیه۱ساری